بــُــرنابــُــرنا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

شباهنگ زمستانی ام؛ مهرآهنگ تابستانی ام

یازده ماهگی برنا

پسرکم یازده ماهه شد و تنها یک ماه دیگر تا پایان یک سالگیش باقی مانده. ... و اما بنویسم از  ششمین دندان برنا که درست در اولین روز از یازده ماهگیش نیش زد و باعث تغییر لقب برنا از پنج دندونی به شش دندونی شد. یک صبح از صبحهای ماه دوازهم زندگی برنا، با به اصطلاح بوسهای برنا از خواب بیدار شدم. توصیف لذت و هیجان آن لحظه بماند که در کلام و نوشتار نمی گنجد! برنا اکنون می تواند از پله ی آشپزخانه ( و البته دستشویی و حمام) بالا برود و پایین بیاید. او اولین ارتباطش را با کاغذ و قلم آغاز کرده! یاد گرفته است که مداد و خودکار برای نوشتن هستند. اگر یکی از آنها به دستش بیفتد، سراغ کاغذ می رود که بر روی آن خط خطی کند. البته به گمانش بر روی هر...
1 اسفند 1391

اولین سفر زیارتی برنا

پسرکم! روزهای آینده که می آیند و تو در آنها بزرگ می شوی و بزرگ می شوی و آنقدر بزرگ می شوی که دیگر از منظر کسی بزرگ نمی شوی، روزهایی که در آنها معصوم می مانی و از گناهان مبرا هستی، هر بار که پا به یک مکان به اصطلاح مقدس بگذاری، نمی دانی در آنجا از خدا چه بخواهی! شاید مثلا موفقیت در درسهایت را بخواهی. اما کمی که بگذرد، -آری فقط کمی- می دانی چه بخواهی، اما آنقدر چیزهایی که می خواهی زیادند و گاه آنقدر دنیوی که شرم میکنی همه را بر زبان آوری و یا حتی از ذهن بگذرانی. مدام آنها را در ذهن خط می زنی اما باز پررنگ می شوند و می مانند جایی مابین ذهن و زبان! در آخر در غفیله ای با زمزمه ی: اللهم انت ولی نعمتی و القادر علی طلبتی تعلم حاجتی... خیالت راحت...
7 دی 1391
1